(به یاد یک عشق شکست خورده ی قدیمی!)

 

وقتی عاشق کسی هستی که عاشقت نیست :

 اگه بگی دوستت دارم، می گه مرسی.

اگه بگی از اول که دیدمت خیلی ازت خوشت اومد،می پرسه چرا؟ و بعد اضافه می کنه، من چیز دوست داشتنی ای ندارم.

اگه بگی دلم برات تنگ شده، می گه خیلی لطف داری.

اگه بپرسی منو دوست داری یا نه، حرف رو عوض می کنه.

اگه بگی تو حسادت منو تحریک می کنی، خنده اش می گیره و از چند و چونش سوال می کنی.

اگه بپرسی تو دلت برای من تنگ شده یا نه، می گه عزیزم این سوال ها پرسیدن نداره...

 

شاید بد نیست یک بار رک و راست بهت بگه : بهتر نیست بری عاشق کسی بشی که عاشقت باشه؟

بهتر نیست بری واسه یکی بمیری که برات تب کنه؟

بهتر نیست فقط با هم دوست باشیم و تو این قدر منو با اون عشقت خفه نکنی؟

بهتر نیست از سر راه من بری کنار و بگذاری باد بیاد؟

 

چرا خیلی بهتره! پس برو کنار بگذار باد بیاد. عشقت رو بردار و جای دیگه خرجش کن.

خیلی طبیعیه که گاهی آدم بیشتر از اونی که دوست داشته بشه در یک رابطه دوست بداره، منظورم اینه که خب بالاخره پیش میاد. خیلی احتمال داره آدم رو به هزار و یک دلیل کنار بگذارن، از آدم خسته بشن یا دیگری رو ترجیح بدن.

 خیلی بهتره آدم باهوش باشه و اگه اون قدر که عاشقه، عشق دریافت نمی کنه، کم کم دست و پاشو جمع کنه و خیلی محترمانه از رابطه بره بیرون.

خیلی بهتره که وقتی داره میره فکر نکنه که حتمن زشت بوده یا زشت می خندیده یا به قدر کافی دوست داشتنی نبوده. فکر نکنه که اگه می موند و ادامه می داد، چیز درست درمونی از توی رابطه درمیومد.

 

و یادت باشه انسان باشی و اگه یه روزی کسی که خیلی دوستش نداری بهت گفت دوستت دارم، تظاهر نکنی که خیلی خوشحال شدی و بعد هم با ملاحت و سپاسگذاری الکی بگی : مرسی!

آره...این جوری واقعن خیلی بهتره.