عید فطر امسال زودتر از هر سال رسید... انشا الله که عبادتهای همه ما قبول باشه...
مناسبت ها بیش از هر چیزی گذر عمر رو نشون میدن..پارسال چه حالی داشتیم و امسال چی؟!... تو این یه سال چی کردیم.. با خانواده و دوست چه برخوردایی کردیم و چی شد..چیو از دست دادیم و چی بدست آوردیم...امیدوارم کفه ترازو به سمت خوبی ها سنگین باشه.. امسال برای من اینطور نبود... به امید فردا ها.................................
عید فطر مبارک
زن کشاورزی بیمار شد ، کشاورز به سراغ یک راهب بودایی رفت و از او خواست برای همسرش دعا کند .
راهب دست به دعا بر داشت و از خدا خواست همه بیماران را شفا بخشد.
ناگهان کشاورز دعای او را قطع کرد و گفت : " صبر کنید ! از شما خواستم برای همسرم دعا کنید و شما دارید برای همه بیماران دعا می کنید ! "
راهب گفت : " من دارم برای همسرت دعا می کنم ."
کشاورز گفت : " اما برای همه دعا کردید ، با این دعا ، ممکن است حال همسایه ام که مریض است ، خوب بشود و من اصلا از او خوشم نمی اید . "
راهب گفت : " تو چیزی از درمان نمی دانی ، وقتی برای همه دعا می کنم دعاهای خودم را با دعاهای هزاران نفر دیگری که همین الان برای بیماران خود دعا می کنند ، متحد می کنم ، وقتی این دعاها با هم متحد شوند ، چنان نیرویی می یابند که تا درگاه خدا می رسند و سود ان نصیب همگان می شود .
دعا های جدا جدا و منفرد ، نیروی چندانی ندارد و به جایی نمی رسد ! "
جلوی رویم مگسی است که با به هدر دادن آخرین رمق زندگی کوتاهش بیهوده می کوشد تا از میان پنجره اتاق به بیرون پرواز کند.بال های پر ناله و فغانش حکایت از داستان تند و تلخ هدف غایی مگس دارد:بیشتر سعی کن.
اما موثر نیست.
سعی و کوشش شوریده و دیوانه وار او هیچ امیدی برای زنده ماندنش باقی نمی گذارد.مبارزه او،به طور مضحکی ،بخشی از دام است.سخت کوشی مگس به منظور شکستن پنجره و رد شدن از میان آن غیر ممکن است.با وجود این،این حشره کوچک برای رسیدن به هدف از طریق عزم و سعی و کوشش نا پخته ،زندگیش را به قمار گذاشته است.
این مگس محکوم به مرگ است و روی همان طاقچه پنجره خواهد مرد.آن سوی اتاق،در ده قدمی،در اتاق باز است و فقط ده ثانیه پرواز لازم است که این موجود کوچک بینوا بتواند به دنیایی که در جستجوی آن است،راه یابد.فقط با کمی انحراف در مسیر این سعی و کوشش ،سعی و کوششی که این چنین به هدر می رود،مگس خواهد توانست از این دامی که خود برای خود گسترده ،رهایی یابد. راه نجات آنجا در چند قدمی است و پیمودن آن بسیار آسان است.
چرا این مگس راه و طریق دیگری بر نمی گزیند،راه و طریقی که کاملا متفاوت باشد؟او چگونه اسیر این عقیده شده است که فقط و فقط این راه ویژه و این عزم جزم است که او را به موفقیت خواهد رساند؟ چه منطقی در آنجا،در تداوم تلاش تا حد مرگ برای عبور از مانعی یکسان ،وجود دارد؟
شکی نیست که این شیوه رویارویی برای مگس معنی و مفهومی دارد.متاسفانه ،معنی و مفهومی که مرگ به دنبال خواهد داشت.
سخت کوشی ضرورتا راه رسیدن به موفقیت های بیشتر نیست.بعضی مواقع سخت کوشی نه تنها کلید قفل مشکلات نیست ، بلکه ،در واقع، خود بخشی از این قفل است.اگر همه امید های خود را برای عبور از مانعی در راه سعی و کوشش بیشتر شرط بندی کنیم،امکان دارد شانس های دیگر موفقیت را به کلی از دست بدهیم.
برگرفته از کتاب :سوپ جوجه برای روح
تموم آدما با امید زنده ن... امید به هر چیزی حتی حتی حتی ناچیزترین ها...
یه عاشق به امید وصال..یه مشتاق به امید دیدار..یه بیمار به امید شفا..یه گنهکار به امید بخشش..یه پشت کنکوری به امید قبولی..یه پیرزن به امید ازدواج مجدد!!..یه مادر به امید خوشبختی بچه هاش..یه پشیمون به امید روزهای زیبا.....
امید هیچ کسو نباید ناامید کرد..امید یکی که با نیاز به طرفت میاد...
عزیز دلم! هرگز کسی را نا امید نکن.شاید امید او همه دارایی او باشد...
همه چی امیده.. آدم نا امید وا میده.رو پای خودش نمیتونه وایسه..افسرده میشه..
خدا بنده ای که از محبت خدا ناامیده رو نمی بخشه.......
اگر ماه بودم به هرکجا که بودم سراغ تو را از خدا می گرفتم
و اگر سنگ بودم به هرکجا که بودی سر رهگذر تو جا می گرفتم
اما اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لبه بام من می نشستی
و اگر سنگ بودی به هرکجا که بودم مرا می شکستی
نیما
خیلی وقتا از جایی ضربه می خوری که حرفتو روشن نگفتی..از یه چیزی ترسیدی یا پیش بینی اتفاقای بدیو کردی..یا حتی هنوز پیش خودت اونقدرام برای حرفت استدلال نداشتی... آدم اگه منطقی باشه و تو زندگیش به هیچی و هیچ کس غیر از خدا اتکا نداشته باشه اونوقت میتونه تو مسیر عقل به همه چیز برسه حتی عشق و احساس..شاید عشق هیچ دلیل منطقی نداشته باشه ولی راه درستشو عقل میتونه نورانی کنه...
اگه به خودت مطمئن باشی و ترس از دست دادن چیزیو نداشته باشی هیچوقت دروغ نمی گی.. چیزی که با صداقت داشتن از دستت میره دیر یا زود میره.پس دروغ چرا؟؟؟!
همه دروغا روزی آدمو رسوا میکنن.فقط زمان میخواد...
وقتی که جز خدا به هیچکس امیدی نداشته باشی اونوقته که تو دلت محکمه و حقیقت زمزمه زندگیت میشه..
تاثیرگذارترین شخص زندگیم چه تو تحصیل و چه زندگی استادم دکتر تدینه... کسی که تو زندگیش از هیچ کاریش پشیمون نیست و این یعنی شجاعت و اتکا به خدا...
اینو مادرم همیشه میگه که آدم از کوچکی کردن به بزرگی می رسه..واقعا هم همینطوره
اینایی که دچار خودبزرگ بینی میشن خیلی به خودشون ظلم میکنن..
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت
بخوان ما را
منم پروردگارت
خالقت از ذره ای ناچیز
صدایم کن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را ، علم را من هدیه ات کردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو به تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر ما را سوی ما بازآ
منم پروردگار پاک بی همتا
منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا دل
پروردگارت با تو می گوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکی یا خدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را
تکیه کن بر من
قسم بر روز ، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور
رهایت من نخواهم کرد
بخوان ما را
که می گوید که تو خواندن نمی دانی ؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما ، خدای دیگری داری؟
رها کن غیر ما را
آشتی کن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی ؟
تو با هرکس به جز با ما چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟ هیچ!
بگو با ما چه کم داری عزیزم ، هیچ!!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را
و خورشید و گیاه و نور و هستی را
برای جلوه خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی زیباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی توچیزی چون تو را کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟؟
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم ، من تو را از درگهم راندم ؟
اگر در روزگار سختی ات خواندی مرا ، اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی
به رویت بنده من ، هیچ آوردم ؟؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت ، خالقت
اینک صدایم کن مرا با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکیم
آیا عزیزم حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای اما
کلام آشتی را تو نمی دانی؟
ببینم چشمهای خیست ، آیا گفته ای دارند ؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت می کشی از من
بگو! جز من کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم شروع کن
یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من....