خیلی وقت بود که قرار داشتیم بریم ده یکی از مشتریای فروشگاهش.. میگفت انگور و خیار و سیب زمینی اینا دارن..استخر مزرعه واسه ورود خیلی نشاط افزا! بود..دیگه مهمون که خر صاحبخونه اس، گفتن بریم زیر اون درخت بزرگه بشینیم،ما هم گفتیم چشم.. دوتا کنسرو آلبالو باز کردن تو دو تا کاسه خوشگل و به یه شیشه اشاره کرد و گفت عرقه ها! می خندید..مطمئن بودم شوخی میکنه، خندیدم..یواش یواش قضیه جدی شد و گیلاسی آوردن و هی تعارف کردن!.. اونا نهایت احترامشون به ما بود،اما خوب..من گفتم میخوام برم خونه نامزدم!!..اونم گفت منم شب خونه پدر خانمم دعوتم، موقعیتش نیست!..گفتن این حالا نامزده تو که خرت از پل گذشته بخور..عرق ده ما خیلی معروفه، زمان شاه لب جاده میخونه داشتیم، همه هتل ها از اینجا عرق میبردن..

خنده ام گرفته بود به چاخان هامون... به هر حال باید ناراحتشون نمی کردیم..

حالا این که خوبه، میگفت بعضی جاها منقل اینا میارن!

چقدر سخته تو این جور موقعیت ها طرفو ناراحت نکنی و بهش بفهمونی که نمیتونم خواهش اتو قبول کنم..از دید اونا احترامه خوب بالاخره...