رها کن!

از زندگی تو کشوری که بی اخلاقی خیلی ساده شده، خسته شده ام... به جایی رسیدم که ناآگاهی و چشم بستن رو بهتر میدونم... روزی این لجن زار اخلاقی همه مارو غرق میکنه..     

وطن!  وطن! 

نظر فکن به من که من  

به هرکجا غریب وار 

به زیر آسمان دیگری غنوده ام 

همیشه با تو بوده ام...

اگر که حال پرسی ام
تو نیک می شناسی ام
من از درون غ
صه ها و قصه ها برآمدم...

چه غمگنانه سال ها
که بال ها
زدم به روی بحر بی کناره ات
که در خروش آمدی

به جنب و جوش آمدی

به اوج رفت موج های تو
که یاد باد اوج های تو...

کنون گر که خنجری میان کتف خسته ام
اگر که ایستاده ام
و یا ز پا فتاده ام
برای تو، به راه تو شکسته ام...

 

                                   سیاوش کسرایی