شب در من می گذرد، تاریک و سرد، گرمای شعله شبتابی کاش!
هیچ وقت انقدر از یه چیزی فرار نکردم و اونم بیشتر و بیشتر بهم بچسبه... اینکه من فردا میتونستم شب خیلی خوبی داشته باشم ، نباید دلیل بشه که یه خبر بد ، از 10روز پیش ، بشنوم و همه فکر و ذهنم مشغول بشه.. همون که میگن از هر چی بترسی به سرت میاد
گاهی فلاش بک ها خیلی ذهنمو مشغول می کنن..اما چند وقتیه که واقعیت ها نقش پر رنگ تری تو تفکراتم پیدا کردن...
پی نوشت : پست ehsAn(durtarha) در مورد فلاش بک که تو لینک های روزانه ام گذاشتم، خیلی به دلم نشست...
خداوندا!...
نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا ، چه دشوار است
و یا بر دل چه رنجی می برد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است...
اصلا دوست ندارم زود بزرگ شم... اما شواهد بسیاری دارن اینو بهم میفهمونن..آدم بزرگایی که منو دوست دارن چند برابر هم سن هام یا کم سال تر از من هان..(جمله ساختم!) دیگه هرکی خواسته سن منو حدس بزنه(نه از رو قیافه ام ها!) ، از 2سال تا 6سال بزرگتر حدس زده..
میدونم اگه جوونی نکنم ، تو بزرگسالی باید مناسک جوونی رو به جا بیارم!..
همین که به چشم بزرگتر نگاهت کنن ، کافیه واسه کلی معذوریت ها..
من الان نمی خوام دنیای عقلانی بزگترا رو..دوست دارم جوونی کنم..کیف میده وقتی یه اشتباهی میکنم ، بگن جوونه دیگه!
ـ درسته حساسم! اما خیلی محکمم..
+ تو خودت ریختن و نشستن گریه کردن و به کسی نگفتن میشه محکم بودن؟!
اینا که وبلاگو با سررسید اشتباه گرفتن!..با یه ناملایمتی تو رابطه ، یه وبلاگ متولد میشه!
ترانه های داوود آزاد همدم این روز هامن...
دلم گرفته از بی رحمی آدما..از عقده گشایی های پی در پی..از حسادت ها.. از اینکه اگر نخواهی برایشان باشی ، حتی خدا را هم زیر پا می گذارند...
بدجوری اسیر خودمان شده ایم..انگار که تا ابد زندگی همین است که اکنون جریان دارد...
شکستن دل ها آسان شده..خیلی آسان...