رویای جوانی

من برای سال ها می نویسم

رویای جوانی

من برای سال ها می نویسم

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود     گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل میزند     در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست     وقتی که قلب خون شده بشکست میرود
          اول اگرچه با سخن از عشق آمده     آخر خلاف آنچه که گفته است می رود
گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند     وقتی غبار معرکه بنشست می رود
    اینجا یکی برای خودش حکم می دهد     آن دیگری همیشه به پیوست می رود
    وای از غرور تازه به دوران رسیده ای     وقتی میان طایفه ای پست می رود
هرجند مضحک است و پر از خنده های تلخ     بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود   
       این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست     تیریست بی نشانه که از شصت می رود
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند     اما مسیر جاده به بن بست می رود

نظرات 1 + ارسال نظر
غزال دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:46 ق.ظ http://javo0n.blogsky.com

سلام...
شعر قشنگی بود.
ولی خوب من که نفهمیدم چی می خواست بگه. بنده از بهره ی فکری بالایی بر خوردارم.
خوشحال میشم به وبلاگ منم سر بزنید.
خدافظ.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد