" امروز بیشتر از همیشه احساس کردم زنده ام
آخ چه می چسبه فارغ از هیاهوی نان ، رفتن تو لاک دل
خدایا این دل که میگم همونیه که واسه رسیدن به بخشش تو پر می کشه ها!..."
تکلمه خسرو شکیبایی
می نویسم و پاک میکنم..یه عالمه احساس نسبت به کاراکتر و صدای دوست داشتنی اش دارم..همین
و این حمید هامون بود که مرگ را به کام خود کشید...نه مرگ او را.:(...و صدا...و صدا....و صدا...و فقط صداست که می ماند.دلتنگشم..زیاد
این چه سریه که کسی رو ممکنه هیچوقت ندیده باشیم اما با دور شدنش دلتنگ میشیم..
خسرو شکیبایی رو یه بار تو جاده شمال با خانمش دیدم.گفت که بچه ها با یه ماشین دیگه پشت سر ما میان.. دست خطی ازش گرفتم اما تو اون شرایط خیلی بدخط بود..نمیدونم چه کارش کردم..انگار احساس کردم حالا حالا شکیبایی داره که دوباره ببینیمش و ایندفعه با خط خوش واسم بنویسه..