رویای جوانی

من برای سال ها می نویسم

رویای جوانی

من برای سال ها می نویسم

می نویسم تا بماند

مسافر خسته من بار سفر رو بسته بود

تو خلوت آیینه ها به انتظار نشسته بود

می خواست که از اینجا بره اما نمی دونست کجا

دلش پر از گلایه بود ولی نمی دونست چرا...

دل که به جاده می سپرد کسی اونو صدا نکرد

نگاه عاشقونه ای برای اون دعا نکرد

حالا دیگه تو غربتش ستاره سر نمی زنه

تو لحظه های بی کسیش پرنده پر نمی زنه

با کوله بار خستگی تو جاده های خاطره

مسافر خسته من یه عمره که مسافره

نظرات 1 + ارسال نظر
باران جمعه 14 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:19 ب.ظ

اون روز...به محض این که زنگ خورد...بدو بدو از مدرسه زدم بیرون و رفتم یه نوار فروشی نزدیک خونه مون....((مسافر))...و چه روزهایی...و چه شب هایی...و چه خاطره هایی...متن شما اونقدر منو محکم پرت کرد به اون روزا..که فکر نکنم تا چند ساعت بتونم از جام پا شم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد