رویای جوانی

من برای سال ها می نویسم

رویای جوانی

من برای سال ها می نویسم

sin rf

پریود رفتار سینوسی ام چند وقته که حسابی زیاد شده بود و البته خوشحال بودم از این که تو بخش مثبت نمودار سیر می کنم..اما بالاخره منحنی به زمین(محور x) نشست!...حالا چی کنم اگه با همین پریود وحشتناک طولانی، مدت زیادی زیر این محور خنثی باشم؟!!....

یعنی چی؟!!

وقتی انقدر سنگدل میشیم که حتی به خوبی هایی که به کسی کرده ایم، حمله می کنیم و اونا رو بی ارزش می شماریم!...میتونی حس های درونی اتو واسه قلب خودت نگه داری و بروزشون ندی..این بهتره!

   

                         خانمان سوز بود آتش آهی گاهی 

                                                   ناله ای می شکند پشت سیاهی گاهی..

هنرمند

زندگانی هنر ساختن پنجره بر بیداری است

زندگانی هنر یافتن روزنه در تاریکی است

زندگانی آری به همین باریکی است

در همین نزدیکی است...

                           مجتبی کاشانی

هر چیز خوبی، سختی هم داره

 

وقتی صحبت از دوستی‌های طولانی مدت به میان می‌آید، همه به گذشت و بخشش‌های دوستانه نیز اعتراف می‌کنند...

حواست باشه!

موقعی که رابطه اوج میگیره، انقدر خوش میگذره که دیگه یادت میره اوج، همسایه سقوطه...

بهانه گیری..

تو باید اتفاقات ناخوشایند زندگی رو با هنر خودت به نیکی و خوبی تفسیر کنی، نه اینکه از خوشی هات ناخوشی بسازی و بهانه جویی کنی...

رها کن!

از زندگی تو کشوری که بی اخلاقی خیلی ساده شده، خسته شده ام... به جایی رسیدم که ناآگاهی و چشم بستن رو بهتر میدونم... روزی این لجن زار اخلاقی همه مارو غرق میکنه..     

وطن!  وطن! 

نظر فکن به من که من  

به هرکجا غریب وار 

به زیر آسمان دیگری غنوده ام 

همیشه با تو بوده ام...

اگر که حال پرسی ام
تو نیک می شناسی ام
من از درون غ
صه ها و قصه ها برآمدم...

چه غمگنانه سال ها
که بال ها
زدم به روی بحر بی کناره ات
که در خروش آمدی

به جنب و جوش آمدی

به اوج رفت موج های تو
که یاد باد اوج های تو...

کنون گر که خنجری میان کتف خسته ام
اگر که ایستاده ام
و یا ز پا فتاده ام
برای تو، به راه تو شکسته ام...

 

                                   سیاوش کسرایی

تار تن

این اینترنت آدمو کم بعدی میکنه... وقتی میرم به ارتباطات اجتماعیم برسم!، همه چیز واسم عادیه..چیز جدیدی نمی شنوم.. از چیزی تعجب نمی کنم،به چیزی نمی خندم، تعریفا برام تازه نیست.. همه میمیک های چهره ام و خنده های یکباره ام، واسه مونیتورم شده.. خیلی بده آقا خیلی بد!

اعتماد به نفس دروغین!

 

 

چقدر برام جالبن آدمهای تو خالی که پر اعتماد به نفس ان.. انقدر قیافه میگیرن که انگار میکنی طرف کیه و چیه و از کجا به اینجا رسیده!... رفتن تو خلوت اینجور آدمها خیلی سخته، اصلا نمی خوان که نقابشون کنار زده بشه..اما وقتی به تنهاییشون راه پیدا کنی می بینی که چه دردهای بزرگی دارن..چقدر از اوضاع ناراضین و چقدر از این می ترسن که اگه این نقاب نباشه، بی حرمت بشن و کسی اطرافشون نمونه... کنار رفتن این پرده براشون کابوسه... اما باز یه چند روز دیگه که میبینی اش، برات (همون یار خلوتش که همه اینارو گفته ها!) همون نقاب رو می زنه و متعجب میشی از این همه اعتماد به نفس.... 

 

این نکورویان تمامی از برون راست بالایند و زیبا.. وز درون کج خیال و بی تمیز.. نقش بیرون از فرشته یادگار.. وز درون دیوند و دیوی نابکار

غیر ممکن ممکن!

کاشتن تخم دستاوردهای محتمل آینده در خاک حاصلخیز تخیل...

خیس

خیلی دلم برا یه باران حسابی تنگ شده...پاییزه و همین روزا ممکنه به آرزوم برسم...