بدان که مصراع زندگیم با قافیه تو پایان خواهد یافت.. بیا که اگر تو بیایی تمامی شبهای یلدای غم سپیده صبح را مهمان همیشگی دلم خواهد کرد...
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بربخورد...
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد...
راهی نروم که بیراه باشد...
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را...
یادم باشد که روز و روزگار خوشست...
همه چیز روبراه است و بر وفق مراد است و خوب...
تنها دل ما دل نیست........
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است...
دکتر علی شریعتی
امروز قرعه کشی عمره دانشجویی دانشگاه بود... توسالن شاید حدود ۵۰۰نفری چشم انتظار داشتند که اسمشون از سیستم قرعه کشی (که البته کامپیوتری بود)بیرون بیاد و روی اون پرده بزرگ نوشته شه... دخترایی که اسمشون درمیومد و تو جمع بودن با جیغ و هورا کشیدن ابراز احساسات میکردن اما پسرا پا میشدن حاج آقا میشدن و با همه روبوسی میکردن!
خلاصه هیجان خاصی داشت... اسم یه از خدا به دور هم جز نفرات اصلی انتخاب شد تا بلکه بره مکه یه کم بشینه فکر کنه خودشو پیدا کنه...خداشو پیدا کنه... امیدوارم لیاقت اینو داشته باشم که از میون اون همه دانشجو میخوام برم... به هر حال خیلی خوشحالم...
دوران دانشگاه پر از خاطره های تلخ و شیرینه.. درس و امتحان و دلهره و خنده و شیطنت و .. طبیعت فوق العاده دانشگاه..روزای برفی... همه و همه بخشی از زندگی من هستند که ماه های آخرشو میگذرونم(زندگیمو نمیگما!)... دو تا پروژه هامو که تیرماه تحویل بدم. سفر مکه هدیه جالبی برای وداع با این دانشگاس... ممنونم خدا.............
در هجر تو کار بی نظام است مرا
شیرین همه تلخ و پخته خام است مرا
خواجه عبدالله انصاری
دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است
دسته اول ؛ آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
دسته دوم ؛ آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است.
دسته سوم ؛ آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
دسته چهارم ؛ آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هستند
شگفتانگیزترین آدمها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
من برای سال ها مینویسم... سال ها بعد که چشمان تو عاشق میشوند... افسوس که قصه مادربزرگ درست بود.. همیشه یکی بود یکی نبود.....
نیازو تو خودم کشتم که هرگز تا نشه پشتم
زدم بر چهره ام سیلی که هرگز وا نشه مشتم
من آن خنجر به پهلویم که دردم را نمی گویم
به زیر ضربه های غم نیفتد خم به ابرویم
هیچوقت دوست نداشتم روی نیاز به کسی بندازم.. همیشه هم خودم کارایی که به اشارت یه دوست خیلی بهتر انجام میشه رو انجام میدم ...حتی اگه خانوادم بخوان از کسی چیزی بخوان خودم سختیشو تحمل میکنم و انجامش میدم ... برای همین اگه یه وقت تحت شرایط سختی از کسی چیزی بخوام و طرفم بهم نه بگه.رو پیشونیم عرق میشینه و خجالت میکشم.. خجالت میکشم از غرور خودم...
از اون طرفم اگه کسی چیزی ازم بخواد و در توانم باشه و کوتاهی کنم عذاب وجدان میگیرم...
شاید و شاید خوش به حال اونا که کاراشونو دیگران انجام میدن براشون و انقدر هم نه شنیدن که ککشون نمی گزه و در مقابل هم اگه ازشون چیزی بخوای اصلا براشون مهم نیست...
ای خدااااا هیچوقت محتاج کسی نشیم.. الهی.............
آدم گاهی از درون چیزی کوچک ، می تواند چیزهای بزرگی برای زندگی کشف کند..در این مواقع هیچ نیازی به توضیح نیست..فقط باید نگاه کنی....
اونجاکی
گفتم: نگرد...نیست
اینان که دیده ای ، در کوچه های شهر
یا غول رهزنند
یا گول برزنند
تنها لباسشان همرنگ آدمی است
خندید و گفت : آی..از خویشتن ملول!
انسان حقیقتی ست
کو را نمی توان مانند عطر گل
در غنچه ها شناخت
او را نمی توان در کوچه باغ یافت
یا در خیال یافت
باروی محکمی ست
باید به دست خویش
یک عمر، خشت خشت
بر هم نهاد و ساخت
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
ز غم های دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا ، به عهد خود وفا کن
خدایا بی پناهم ، ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناهست ، ببین غرق گناهم
دو دست دعا ، فرا برده ام به سوی آسمان ها
که تا برکشم ، به بال غمت ، رها در کهکشان ها
چو نیلوفر عاشقانه چنان می پیچم به پای تو
که سر تا پا بشکفد گل ز هر بندم در هوای تو
به دست یاری ، اگر که نگیری تو دست دلم را دگر که بگیرد ؟
به آه و زاری اگر نپذیری شکسته دلم را که پذیرد؟
دست عشق از دامن دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود : ایست!
باد را فرمود : باید ایستاد؟
آن که دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد.....
قیصر امین پور